آرسام جوووونم؛آرسام جوووونم؛، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

پسر اردیبهشتی ما

آرسام 4 ماه و 4 روزه ی مامان

عزیز دلم بوس من امروز .: آرسام جووووووونم؛؛؛ تا این لحظه ، 4 ماه و 4 روز سن دارد :. نفسم، از پریشب سرما خوردی الهی مامان بمیره واست؛ خوب نمی تونی شیر بخوری فعلا فقط قطره بینی واست میریزم عشقم؛ ایشالله که زودی خوب شی مامانی همین الان بیدار شدی و شیطونی میکنی نانازم اینجوری دورت بگردم فدا ژستت بشه مامان فدا اخمش بوس بوسم، آتریسایی و بابایی خوابن  شما هم بیا رو پای مامان بخواب خب بریم دیگه؛ آتریسا جون و بابایی بیدار شدن ...
30 شهريور 1395

آرسام 4 ماهه ی مامان، واکسن زده

عزیزدلم سلام خوبی مامانی عشقم، آتریسا جون از دیروز خیلی بد سرما خورده؛ کلی مراقب بودیم که یه وقت به شما منتقل نکنه، آخه امروز باید واکسن میزدی عزیز دلم دیشب از بابایی خواستم روروک ت رو بیاره تا شما رو بذاریم داخلش البته فقط رو حالت رست میذارمت عزیزم، میگن خوب نیست این روزها خیلی از اینکه رو زمین دراز باشی بدت میاد دوست داری مثل ما نشسته یا تو بغل باشی امروز که با دایی امیرحسین حرف میزدم گفتش که؛ واسه اینه که دید چشمای خوشگلت خیلی بهتر شده و دوست داری مثل بقیه همه چی رو ببینی عزیزم همین چند ساعت پیشه گلم؛ بعد از واکسن عزیزم تلاش میکنی بخوریش با آبجی خوشگلت که خیلی مری...
27 شهريور 1395

آرسام ما 4 ماهه شده

آرسام م عزیزم امروز .: آرسام جووووووونم؛؛؛ تا این لحظه ، 4 ماه سن دارد :. امروز جمعه ست، واسه همین واکسن 4 ماهگی  رو باید فردا بزنی، عشقم عزیز دلم، این روزها خیلی قشنگ آواز میخونی و سعی میکنی با اطرافیان ارتباط برقرار کنی صداهای نازی از خودت درمیاری فدات شم آتریسا رو هر وقت میخوای صدا بزنی میگی؛ هه... هه فدات بشم زرنگ من وااااای دندون های خوشگلت خیلی اذیت میکنن؛ خیلی باهاشون درگیری عزیزم بریم سراغ عکس های این دو هفته ی شما فدای خنده ت بشه مامان با آبجی دارین شیطونی میکنین عزیزم اردک رو خیلی دوست داری ...
26 شهريور 1395

اولین سفر آرسام جووووووووون به مشهد

عزیز دلم نانازم آرسام جونم؛ دوشنبه هفته ای که گذشت عید قربان بود دایی وحید به همراه خانواده اومده بودن مشهد؛ منم خیلی دوست داشتم که هم داییم اینا رو ببینم هم شما دو تا وروجک رو ببرم حرم امام رضا خب خدا کمک کرد و رفتیم؛ سفر کوچولو ولی خوبی بود خدا رو شکر یکشنبه حوالی ظهر بود که رفتیم؛ غروب بود که دایی اینا رو دیدیم یه کار کوچولو بود که باید بابایی انجام میداد از فامیلای من هیشکی شما رو ندیده بود؛ خیلی از دیدن شما دو تا خوشحال شدن عکس های اولین سفر شما به مشهد همین الان رسیدیم تو ماشین بیشتر خوابیدی جدیدا لبهات اینجوری میکنی فکر کنم واسه دندونای خوشگلت گازشون میگیری ...
26 شهريور 1395

آرسام عزیزم؛؛؛ سه ماه و نیمه شدی

سلام مامانی سلام پسر قشنگم سه ماه و نیمه شدی خوشگل من الهی مامان فدات بشه، عزیز دلم آخر هفته ی پیش میخواستم بذارمت تو کریر که سر خوردی از تو دستم و افتادی رو پله گلم؛ پیشونی خوشگلت اووووف شد؛ کلی گریه کردی  آتریسایی هم کلی ترسیده بود و همش گریه میکرد و میگفت: داداشی هیچی نشده... خوب میشی عمرم خدا ی مهربون شما فرشته ها رو خیلی دوست داره؛ همیشه مراقبتون هست، خدا رو هزار مرتبه شکر بخیر گذشت فوری شما رو بردیم بیمارستان و تا 6 ساعت تحت نظر بودی که یه وقت بالا آوردی یا خدای کرده حالت بد شد؛ دکتر بالا سرت باشه دایی امیرحسینم تماس گرفتم و گفتش که ایشالله که چیزی نیست و فقط تحت نظر باشی؛ خوبه عزیز دلم تا ...
10 شهريور 1395
1